«اگر شخص S به گزارۀ P معرفت داشته باشد آنگاه باور S به P خطاناپذیر است»
یک باور وقتی خطاپذیر است که تحقق/صدق شواهد آن باور، صدق محتوای آن را ضروری نکند؛ یعنی ممکن باشد شواهد آن باور محقق/صادق باشند، اما محتوای باور کاذب باشد. مثلاً اگر شاهد من برای باور به گزارۀ «گربهای در اتاق مجاور است» (P)، شنیدن صدایی از اتاق مجاور باشد (E)، این باور خطاپذیر است. زیرا شاهد E صدق P را ضروری نمیکند. یعنی ممکن است من دارای شاهد E باشم و باور خود به P را بر شاهد E مبتنی کنم، اما P صادق نباشد. مثلاً اگر در اتاق مجاور گربهای وجود نمیداشت و صدای ضبط شده گربه پخش میشد هنوز دارای شاهد بودم، اما P صادق نبود.
یک باور وقتی خطاناپذیر است که تحقق/صدق شواهد آن باور، صدق محتوای آن را ضروری کند؛ یعنی ممکن نباشد شواهد آن باور محقق/صادق باشند، اما محتوای باور کاذب باشد. مثلاً اگر شاهد باور من به «من هستم»، «من میاندیشم» باشد، باور من به «من هستم» خطاناپذیر است. چون ضرورتاً اگر بیندیشم، وجود دارم.
با توجه به این ملاحظات باور خطاناپذیر را میتوان به این صورت تعریف کرد:
«معرفت شخص S به گزاره P خطاناپذیر است، اگر و تنها اگر شواهد E که S باورش به P را بر آن شواهد مبتنی کرده است، صدق P را ضروری کنند»
به نحو دیگری هم میتوان نکتۀ بالا (خطاناپذیری شواهد) را صورتبندی کرد. ممکن است شاهدی ناقض شاهدی دیگر باشد؛ یعنی اثر معرفتی شاهد نخست را خنثی کند. مثلاً فرض کنید که من بر اساس شاهد بصریای که دریافت میکنم باور میآورم که میز قرمزی در اتاق است.
حال فرض کنید که با مطالعه دقیقتر وضع اتاق، به شاهدی دیگر دست می یابم.
شاهد ۲، ناقض شاهد ۱ است. یعنی شاهد ۲ اثر توجیهی شاهد ۱ را به نفع باور «به میزی در اتاق است» خنثی میکند. به عبارت دیگر، اگر تنها دارای شاهد ۱ میبودم معقول بود که باور داشته باشم «میزی در اتاق وجود دارد»، اما اگر علاوه بر شاهد ۱ واجد شاهد ۲ هم باشم، آنگاه باور پیشین دیگر موجه نیست. چون در اتاقی که با نور قرمز نورپردازی شده است، بسیاری از اشیای غیر قرمز هم قرمز به نظر میرسند.
با این توضیحات کسی که به خطاناپذیر بودن معرفت قائل است معتقد است که:
«باور شخص S به گزارۀ P که بر اساس شاهد E کسب شده است، مفید معرفت است اگر و تنها اگر باور S به P هیچ ناقض ممکنی نداشته باشد.»
باور من به وجود اشیای جهان خارج مبتنی بر شواهد حسی است. اما این شواهد ناقضهای ممکنی دارند. مثلاً جهان ممکنی را فرض کنید که من دارای همین شواهد حسیای هستم که در جهان واقع دارم، اما در عالم رویا هستم. [در این حالت ممکن] من دقیقاً دارای شواهد تجربی هستم، ولی متعلق باور من، وجود اشیای جهان خارج، کاذب است. به عبارت دیگر در حالت فوق، من در جهانی هستم که دقیقاً از لحاظ پدیداری معادل وضعیت پدیداری من در جهان واقع است، اما متعلق باورهای من صادق نیستند.
این سناریو [امکان رویا] ناقض شواهد حسی مناند. زیرا:
۱. باور من به وجود اشیای جهان خارج مبتنی بر شواهد حسی من است.
۲. شواهد حسّی ناقضهای ممکنی چون سناریو در عالم رؤیا بودن دارد.
۳. پس باور من به جهان و وجود اشیا در جهان خارج
خطاپذیر است.
۴. اصل خطاناپذیری معرفت [صادق است].
۵. پس من به وجود جهان خارج معرفت ندارم.
✍ محسن زمانی